مامان

ساخت وبلاگ
میدونم این حرفها هیچ وقت پیش نمیاد بهت بگم مامان

اما من از یک سنی به بعد دیگه مامان نمیخواستم من دوست میخواستم ، مرسی که مامانم بودی نگرانم بودی ولی من اینو نمیخواستم من میخواستم دوستم باشی نمیخواستم پشت سرم باشی دوست داشتم شونه به شونم باشی من همیشه دلم یک دوستی میخواست که باید تو بودی همون حرفایی دوست داشتم بگم که باید به تو میگفتم ولی نشد مامان 

هیچ وقت دوستم نبودی هیچ وقت شونه به شونم نبودی الانم که فکر میکنی من روبروتم  فکر میکنی من بدتو میخوام فکر میکنی من روباه مکارم

مامان درسته تو هیچ وقت دوستم نبودی ولی من همیشه دخترت بودم من همیشه همونجا همونی که باید بودم و بهت نیاز داشتن بیشتر از هر چیزه دیگه ای تو دنیا اون شبایی که درکم نکردی که فکر و خیالای خودتو کردی 

میدونی مامان ما هیچ وقت یاد نگرفتیم با هم حرف بزنیم الان من دیگه ۲۳ سالمه و شما ۶۳ سالتون و این فاصله چهل ساله با هیچی کم نمیشه...هیچی

مامان کاش تو این دنیا به این کوچیکی که هفته به هفتش انقدر تند میره که ما ها بهش نمیرسیم باهام مهربون تر بودی و فکر نمیکردی دشمنتم میدونی این روزا که حس میکنم دیگه خیلی کم دوست دارم از چی ناراحتم؟

از اینکه میدونم با این همه بدیت حتی یک نقطه ام از دوست داشتنت بهم کم نشده...

مامانم متاسفم اون دختری که میخواستی من نبودم و بجای دخترت حس هووتو بهم داری اما تو ام هیچ وقت اون مامانی که من میخواستم نبودی...

کاش...کاش...کاش...یکم بزرگ شی بعد این همه سال ببینی من ۲۳ سالم شده و ۲۳ ساله بعدی ام به همین تندی میگذره و یکم،یکم باهام بهتر باشی...

__اینجا دخترت وقتی از خونت اومده بیرون و اشکاش تمومی نداره :(

تاريخ پنجشنبه پنجم مرداد ۱۳۹۶سـاعت 1:21 نويسنده تمشک بانو| |

دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : مامان, نویسنده : adam-sangi بازدید : 125 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1396 ساعت: 22:16