فارغ التحصیلی

ساخت وبلاگ
روزی که پرتال دانشجوییم باز کردم دیدم نمره مباحث زده دو تا حالت داشت که خب خوشبختانه قبول شده بودم (آخه فکر میکردم مباحث میفتم ) و یک نفس عمیق کشیدم و گفتم آخیش :))) همین ؟؟؟؟؟؟

نههههههههههههههه خیلی بیشتر از اینا خوشحالم درس خوندن برای من چیزه ساده ای نبود و نیست من واحد به واحدش از خونم کم شد چون اصلا بچه درس خونی نبودم و نیستم و فکرم نکنم که بشم :)) بهر حال تموم شد تموم لحظه های دانشجویی همه دغدغه هاش و خیلی از آدماش همه و همه تموم شدن...

6 سال پیش که اینجا پست گداشتم دانشگاه قبول شدم یا 3 سال پیش که همین روزا کارشناسی شروع کردم و نمیدونم چه حسی داشتم اما الان بابت این موضوع خیلی خیلی خیلی بیشتر از یک فارغ التحصیل معمولی خوشحالم خیلی بیشتر :)

با خودم فکر میکنم که این زندگی چی از من انتضار داره که چیزی جر معجزه نمیبینم (اشاره به این موضوع که سوال و جوابای یکی از سخت ترین درسا داشتم و مثل همونا تو امتحان اومد و اگر نبود عمرا میتونستم پاس کنم)
پیوست فرغ التحصیلی : زندگی عزیز میدونم یک روز صبح بیدار میشم و خورشید از همون سمتی در میاد که باید بیاد و باد از همون سمتی میوزه که قراره منو ببره و تک تک آدما و اجزا این دنیا قراره منو جایی تو اون روز بزارن که باید باشم که قراره باشم و میدونم و حسش میکنم و شکی ندارم...و ازت ممنونم که منو به اون سمت میبری :)

تاريخ جمعه سیزدهم بهمن ۱۳۹۶سـاعت 17:41 نويسنده تمشک بانو| |

دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 166 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 6:05