دلم واسه فیس بوک و ملودی روزگار تنگ شده ، من دلم تنگه ، دلم تنگه واسه شبایی که اشکام توانایی خیس کردن بالشتو دات من دلم واسه خاطره نوشتن تنگه ، من دلم واسه همه قدم هایی که تا مدرسه برداشتم تا دانشگاه برداشتم تنگه ، من دلم واسه ساندویچایی که بابام با تخم مرغ آبپز درست میکرد و من مینداختم تو آشغالا تنگه ، من دلم تنگه ...
من توانایی گم شدن و مچاله شدن تو یک اتاق ۶ متری داشتم اما حالا توانایی یگ گوشه پیدا کردن تو یک خونه ۹۰ متری ندارم
من توانایی پوشیدن کفشای آشغال و هزار ها قدم با اونا داشتن داشتم اما الان ندارم ، الان ندارم ....
الان توانایی گوش کردن اهنگ رپ ندارم حس میکنم مغزم نمیکشه ، اعصابم نمیکشه....
اما میدونی بی حدو مرز عاشق بزرگ شدنم ، عاشق آهنگای بی کلام پیانو ام ، عاشق تنهایی و عاشق احمق نبودن ، ساده نبودن ، بچه نبودن ، مجرد نبودن و تنها چیزیکه دوستش ندارم همین گریه نکردنم همین اشکای لعنتی همین ناراحتی هایی که اشکمو در نمیاره نمیتونم بشینم تنها باشم و گریه کنم ... نه نمیتونم....نه بزرگ شدم...من اگر یک روزی مچاله شدم الان یک برگه بازم که خطای مچالش موندن ، همین و بس ...
نه نه نه نمیتونم گریه کنم...
پینوشت :
با این ترانه برگردیم به هفده سالگی من
به خنده های بی وقفه به بغض خانگی من
به امتحان شهریور
به وحشت شب آخر
به لحظه های تقلب
خط خطی گوشه ی دفتر
آن گلابدان قدیمی...
آهنگ هیفده سالگی شهریار قنبری
پینوشت ۲ : وقتی به ایمان گفتم اگر ۱۷ ساله شی چیو تغییر میدی گفت گوشش کنم.
دوستام...دوستام...دوستام......برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 143