الان پنج شنبه شبه و ایمان شیفته شبه من اومدم خونه بابام رو تخت قدیمم نشستم روبروی میز آینه قشنگ قدیمم و کمد قدیمم که دیگه کشوهاش شکستن روبروی همه بخش هایی از من که تو این خونه مونده ، بزور خودم بیدار نگه داشتم چون هر روز به سختی کار میکنم و دوست دارم پنج شنبه شبم با بقیه شبا که زود میخوابم فرق کنه :))
حس قدیم دارم روزای جووونیم که روی این تخت روبروی این آینه گذشتن و آهنگای زد بازی پلی کردم ...
میدونی یاده چی افتادم؟
یاده اینکه بهم گفتی لحظه های سختی که میگذرونی بعدا برات خنده دار میشه و به مشکلات الانت میخندی...
الان چند سال گذشته بابام دوسال خونشو عوض کرده و منم یک ساله خونه خودمم اما...
اما هیچ وقت ، هیچ وقت ، هیچ وقت بنظرم خنده دار نبوده و نیست و هنوزم غمشونو میخورن چون شیرینن اصلا غمای جوونی شیرینن ...
بیا قبول کنیم مثل قند تو ذهن باز میشن دلتو شیرین میکنن :)
بیا قبول کن الان خیلی سال گذشته ...
دوستام...دوستام...دوستام......برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 133