دیشب ایمان رفت شاهرود برای امتحاناش و قرارا بود تا سه روز نیاد من دیشب تنها بودم مثله اکثر شبا اما دلم واقعا گرفت جوری که با اینکه ایمان امتحاناَش کنسل شده و برگشته من گلومو این دل گرفتگی فشار میده ، وامی به اسممون در اومده که برای خرید ماشین علاوه بر اینکه کافی نیست حتی فرمونه یک ماشینم نمیشه خرید ، و پولی تو حسابم نمونده با اینکه تازه طلا فروختیم ، شرایط مملکت داغونه و معلوم نیست باز چه بلایی سرمون بیاد ، سه هفتست هر روز دنبال کار میگردم اما پیدا نمیکنم و کسی بهم زنگ نمیزنه و .... اینا نوشتم تا بدونم تو این روزا چیکار میکردم در چه حالی بودم ، مهسا این روزا بی نهایت خوشبختم × من ناامیدم بی انگیزم ولی هدف دارم × من تنهام ، دلم گرفته من کار پیدا نمیکنم بی پولم من تو شرایطی که میخواستم نیستم ×اما خدا رو شکر میکنم از همه چیز راضیم ، بعدا که اینا رو میخونی بدون هر روز صبح که بیدار میشم تو آینه به خودم ×لبخند میزنم ، ایمان که از سر کار میاد لبخند میزنم بعدا بدون مهسا خسته بود اما راضی بود و لبخند میزد...
پینوشت۱: کیستم من؟ آرزو گم کرده ای تنها سرگردان ...
پینوشت۲: و چنان به این لحظه ها محتاجم ، که پرنده ای پرواز را...
دوستام...دوستام...دوستام......برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 125