روز مادر

ساخت وبلاگ

بابام تو گروه خانوادگی یک متن گذاشته بود که نوشته بود تقدیم به مادری که ندارمش و شانه هایی که وقتی میخوام ندارمشون ... با خودم فکر کردم من چی میدونم از حسه بابام به مادرش، از وقتی بدنیا اومدم بابام مادر نداشته و من فکر میکردم همینه دیگه انگار همیشه نداشته ، اما الان که ازش صحبت میکنه میبینم چقدر مادر داشته چقدر دوستش داشته و چقدر جاش خالیه با اینکه خودش 66 سالشه اما جای مادرش چقدر.. چقدر ... خالیه...
برای منی که همیشه دنیا ، دنیا با مامانم فاصله داشتم منی که نه اندازه 40 سال تفاوت سنی اندازه انگار 100 سال تفاوت سنی دارم و هیچ حرف مشترکی نیست هیچی جز دیگه چه خبر...منی که همیشه با تمام عشق با تمام لحظه هایی که کناره هم بودیم از هم دور بودیم... میدونم مامانم چقدر با عشق مارو بدنیا آورده و به آغوش کشیده و میدونه چقدر دوستش دارم و غصشو میخورم ... ولی ... کاش همین آدم جوره دیگه بود جوره بهتر تری  :) 
مامانه عزیزم قدرتو میدون هر چیم نگم هر چقدر دور باشم دوستت دارم .
پینوشت: به مادر شدن فکر میکنم؟ نه اصلا ...
از مادر شدن میترسم ؟ بله زیاد ...
اگرمادر بشم مادر خوبی میشم ؟ نمیدونم ... نمیدونم...


ولی کاشکی بیشتر از مادر، دوسته خوبی باشم :)

تاريخ چهارشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۹سـاعت 13:34 نويسنده تمشک بانو| |

دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 92 تاريخ : دوشنبه 16 فروردين 1400 ساعت: 19:24