سیاه و سفیده - دیماه فوق سره ۱۴۰۱

ساخت وبلاگ

از سیاه و سفیدی این روزها هر چی بگم کم گفتم، از اینکه ایمان خونست و همش با همیم خب راضیم خیلی خوش میگذره بیرون خیلی سرد شده برف بدی اومده و همه جا یخبندونه اولین باره که یادم میاد دارم هوای -۱۵ تجربه میکنم...خونمونم سرده از دیواراش باد میاد شبا تو حال لحاف میندازیم باز روش پتو باز رومونم پتو‌ بعد فیلم میبینیمو میخوابیم...یکی از بهترین ساعتهای زندگیمه...بینهایت دوست دارم با هم راه میریم میچرخیم حرف میزنیم....خونه دوستامونو رفتیم...پاساژ گردی کردیم...یک شب سینما رفتیم بعده ۳ سال...اینا سفیداش بود ولی خب فوق تاریکه هر دو تامون بیکار شدیم ایمان دنبال کاره و خانوادش همش رومون فشار میارن و بهمون استرس میدن مثلا هر روز زنگ میزنن چی شد چی شد چی شد چیکار کردین داریم از پس اندازمون خرج میکنیم دو روز پیش بعده تماس مامانش که گفت باید از یکجایی شروع کنیو ایمان گفت من خیلی وقته شروع کردم دوتامون گریه کردیم خیلی سخت خیلی زیاد گریه کردیم...کلاس زبانم تموم شده واسه ترم جدید هنوز نرفتم...زبانمو اصلا نخوندم و ایمان نمره ای که باید میگرفته تو زبان نگرفته دلار خیلی رفته بالائو هیچکاری دیگه از دستمون بر‌نمیاد واسه مهاجرت... هر دوتامون میدونیم این بکسالی که رو این موضوع سرمایه‌گذاری کردیم چقدر ما رو برده عقب ولی بروی هم نمیاریم..امشب ایمان گفت با اینکه دوست ندارم باید برم تو اسنپ کار کنم قلبم هزار تیکه شد و اون هزار تیکه هزارتای دیگه نه که کار کردن تو اسنپ و مشکلی بدونم نه اصلا از این قسمت که با اینکه دوست ندارم قلبم شکست... پسر کوچولوئه‌ من دوستام...دوستام...دوستام......

ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 220 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 2:33