سوم با چهارم یا پنجم خرداد نمیدونم دقیقا کی

ساخت وبلاگ

خلاصه رفته بودم مدارکمونو از دارالترجمه بگیرم داشتم تو یک پاساژ تو سجاد داشتم راه میرفتم که یکی از هم دانشگاهای قدیممو دیدم هیچ حرفی ام نزدیم فقط لبخند زد منم زدم و رد شدم و با این نگاه و با این لبخند یاده 19 سالگیم افتادم وقتی سال 93 داشتم تو خردادش جون میدادم وای واقعا داشتم جون میدادم من بعده 6 ترم دانشگاه رفتن هنوز واحدام پاس نکرده بودم بینهایت زیره فشاره عصبی بودم و خودمو سرزنش میکردم فشار مالی خانواده از یک طرف واقعا بی پول شده بودیم و مریم تازه ازدواج کرده بود همون خرداد دندونم خراب شده بود بینهایت درد داشتم بعده همه ایناااا همه اییینا از لحاظ روحی ام خوب نبودم از یک رابطه کوتاه مدت دراومده بودم و فکر میکردم دنیا تموم شده فکر میکردم زندگی ادامه نداره....تازه سره کار میرفتم بعضی روزا پول اتوبوس به زور میدادم...گوشیم شکسته و داغون بود و...و...و... الان که به این 9 سال نگاه میکنم هر چقدر خدا رو شکر کنم که گذشت کمه و هر چقدر خدا رو شکر کنم که همه این اتفاقا بود بازم کمه خیلی زیاد این مهسایی که ساختمو دوست دارم کسی که از این اتفاقا عبور کرد کسی که کار کرد درس خوند و عشق زندگیشو پیدا کرد...باید بگم همیشه و همیشه خوش شانس بودم و اگرم اشتباهی بوده تقصیره شخصه خودم بود که اونم تا اشتباه نمیکردم درس نمیگرفتم ...
درس نمیگرفتم که از هر موقعیتی که دارم نهایت استفاده بکنم نه که 6 ترم بگذره و هیچ غلطی نکرده باشم....یاد گرفتم با آدم درست وارد رابطه شم و تو خودم باشم تو رابزه دروغ نگم زیر آبی نرم...یاد گرفتم چجوری بی پول باشمو خودمو از منجلابش بکشم بیرون....دیگه هیچوقت 19 ساله نمیشم...و چرا ناراحت باشم چرا از اینکه دارم به 29 نزدیک میشم خوشحال نباشم...چقدر شکرگدار چقدر خوشحال و چقدر راضیم...خدارو شکر اون نگاه دیدمو دوباره از کناره 19 ساله خودم گذشتم و یادم آورد چقدر قوی شدم چقدر بزرگ شدم...و به قول سیاوش قمیشی:

طلوع و غروب فراوون گذشت

گذشت و به جا موند یه مشت خاطره

از عمر گرونی که ارزون گذشت

زمستون گذشت و بهارون گذشت

عطش رد شد و عطر بارون گذشت

نه غم موندنی بود و نه سر خوشی

چه شیرین چه تلخ سخت و آسون گذشت

یه روز دلخوشی بود و دل بستگی

یه روز با فراغ و دل خون گذشت

هم از پنجره خنده شادیو

هم از حنجره آه بی جون گذشت

پینوشت: تو همین لحظه زندگی کن مهسا آینده یک افسانست گذشته یک مشت خاطره...همه چیز به وقتش درست میشه تو سعی کن زندگی کنی همین :)

تاريخ سه شنبه نهم خرداد ۱۴۰۲سـاعت 15:15 نويسنده تمشک بانو| |

دوستام...دوستام...دوستام......
ما را در سایت دوستام...دوستام...دوستام... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : adam-sangi بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1402 ساعت: 17:12